نام شاهد: محافظت‌شده

 

نسبت با بازداشت‌شده: خاله

 

نام و نام خانوادگی بازداشت‌شده: محافظت‌شده

 

تاریخ بازداشت بازداشت‌شده: نامعلوم

 

محل بازداشت: محافظت شده

 

نوع شهادت در دادگاه: محافظت‌شده

 

 

خواهرزاده‌ من اکثرا با من در تظاهرات‌ها و فعالیت‌های سیاسی ضدنظام جمهوری اسلامی شرکت می‌کرد. اعتقاد قلبی‌اش این بود که باید در برابر ظلم ایستادگی کرد. من آبان‌ماه در تظاهرات حضور نداشتم. ولی تلفنی با هم صحبت می‌کردیم. به خواهرزاده‌‌ام ‌گفتم که این‌بار را شرکت نکن. یا اگر شرکت می‌کنی خیلی مراقب باش. به من می‌گفت که خاله‌جان من مراقب هستم، نگران نباش. آبان نود‌وهشت اینترنت را قطع کردند و ما نتوانستیم با ایران ارتباط داشته باشیم. بالاخره بعد از یک هفته – ده روز که توانستم با مادرم تماس بگیریم از حال همه جویا شدم. گفتند که همه‌چیز خوب است. تو نگران نباش. من با «میم» (نام مخفف برای اسم خواهرزاده‌ام) تماس گرفتم ولی موبایل‌ش را جواب نمی‌داد. با خواهرم که صحبت می‌کردم می‌گفت «میم» بیرون رفته است. هربار یک بهانه‌ای می‌آوردند. من خیلی نگران بودم. یک حسی به‌ من می‌گفت که «میم» را دستگیر کرده‌اند. تا بالاخره یک ‌ماه‌و‌نیم بعد از آبان من از طریق خواهر «میم» متوجه شدم که او دستگیر شده است. دقیقا نمی‌دانم چه روزی بازداشت شده‌ است. خانواده نمی‌توانستند زیاد اطلاعات بدهند چون تلفن‌ها شنود می‌شد.

 

من فقط می‌دانم که او در چهار روز اول اعتراضات حضور داشت و دو روز بعد از آن چهار روز، او را دستگیر کرده‌اند {احتمالا بیست‌ونهم آبان دستگیر شده است}. من مجبور شدم با یکی از دوستان «میم» تماس بگیرم و از او کسب اطلاعات کنم. او گفت که ما یک ماه از «میم» خبر نداشتیم. فقط می‌دانستیم که چهار نفر لباس‌شخصی، احتمالا از وزارت اطلاعات، با ریش، یقه‌ بسته، کلت کمری و بی‌سیم به محل‌ کارش رفته‌اند و او را بازداشت کرده‌اند. «میم» چون مقاومت کرده بود ضرب‌و‌شتم شده بود. موبایلش را هم گرفته بودند. به او چشم‌بند و دست‌بند زدند و سوار ماشین کردند و بردند. البته دوستانش، که با او در تظاهرات بوده‌اند، هم بازداشت شده‌اند. ولی از آن‌ها خبری نیست. چند روز اول بازداشت موقت، مامورها به منزل‌شان آمده بودند و گفته بودند ما از اطلاعات ویژه هستیم. تفتیش کرده بودند و لپ‌تا‌پ‌ش را برده بودند. یک‌سری عکس و فیلم از تظاهرات در لپ‌تاپ‌ش بود. دوباره به محل‌ کارش رفته بودند و سیستم کیس کامپیوترش را برده بودند.

 

خواهرم، شوهرخواهرم و یکی دو تا از اقوام، به بیمارستان‌ها و پزشکی قانونی سر زده بودند. ولی از این بچه هیچ خبری نبود. زندان‌ها را بررسی کرده بودند و اطلاعات گرفته بودند که چنین شخصی بازداشت شده است. همان اوایل خانواده‌اش وکیل گرفته‌اند. وکیل به پرونده دسترسی نداشته است. ولی از روی شواهدی که خانواده‌ گفته بودند، وکیل برای «میم» لایحه نوشته بود و به دادگاه ارائه کرده بود. تا این‌که بعد از یک ماه‌ونیم خودش با مادرش در حد پنج دقیقه تماس گرفته بود. گفته بود که من زنده هستم. من را حلال کن. مشخص نیست که چه اتفاقی برایم بیفتد. گفته بود که در زندان است. همان عصر از زندان موقت به زندان دیگری منتقل‌شان کرده بودند.

 

 پدرش به آن‌جا رفته بود. وقتی که درباره پسرش پرس‌و‌جو کرده بود و جواب نامناسبی گرفته بود، یک مقدار عصبانی شده بود و گفته بود که من حق دارم بدانم بچه‌ام کجاست و چه اتفاقی برایش افتاده است. پدرش را هم چند ساعت بازداشت موقت کرده بودند. پدرش درخواست داده بود که «میم» را با قید وثیقه آزاد کنند. قبول کرده بودند و پرونده به دادسرا فرستاده شده بود. خانواده به دادسرا رفته بودند. ۱۰ روز بعد سند ملک و پنجاه میلیون پول نقد وثیقه‌ گذاشتند. روز بعد «میم» را از بازداشت موقت درآورده بودند و به منزل انتقال داده بودند.

 

«میم» حدود یک هفته ده روز صحبت نمی‌کرد. من هم در این رابطه نمی‌توانستم با خانواده صحبت کنم. من از دوستش شنیدم که شواهدی که روی بدن‌ش موجود بود، نشان‌دهنده‌ ضرب‌وجرح او بود. دندان‌ش شکسته بود، سرش شکسته بود و روی دست‌هایش، پاهایش و پشت کمرش جای باتوم بود. چشم‌های «میم» ورم داشت، زیر چشم‌ش کبود بود و بسیار لاغر و فرتوت شده بود. دوستش می‌گفت که مادرش گفته «میم» یک هفته از اتاق درنمی‌آمد. «میم» اجازه نمی‌داد به اتاقش بروند. حتی می‌گفت که غذایم را پشت در بگذارید من خودم برمی‌دارم. کسی نمی‌داند چه بلایی به سرش آمده بود. او سکوت کرده است و صحبت نمی‌کند. فقط به خواهرش گفته بود که تعداد خیلی زیادی از بازداشت‌شده‌ها را اول در یک سوله نگه‌داری می‌کردند. وسایل گرمایشی و تخت نداشته است. پتو بود و روی زمین می‌خوابید‌ند. بعد بازداشت‌شده‌ها را تفکیک کرده‌اند و به سلول انفرادی منتقل کرده‌اند. در سلول انفرادی‌ یک پتو بود و یک وعده یا دو وعده غذا به‌ این‌ها می‌دادند. «میم» گفته بود آن هم غذایی نبود که ما بتوانیم بخوریم.

 

 فکر می‌کنم تقریبا آن مدت یک ماه و نیم، که هیچ خبری از «میم» نبود، او را در آن‌ سوله نگه‌داری می‌کردند. یکی دو روز اول بعد از ضرب‌و‌شتم فراوان او را به یک اتاقی برده‌اند و بازجویی کرده‌اند. بازجوها گفته‌اند تو در تظاهرات چه کار می‌کردی. «میم» گفته است که من کاری نکردم. عکس و فیلم‌هایش را، که وسط تظاهرات بود به‌ او نشان داده‌اند. گفته بودند اگر تو نیستی پس این کیست. «میم» به خواهرش گفته بود که در داخل آن سلول بازجویی، پای من در آب بود و دمپایی یا کفش پایم نبود. یک سیم برق روی پای من انداختند و چهار پنج تا برگه‌ آ۴ جلوی من گذاشتند و گفتند که اعتراف کن. «میم» گفته است که من به چی اعتراف کنم. من کاری نکردم که اعتراف کنم. فقط حق طبیعی خودم را فریاد زدم. بازجوها گفتند که بنویس با کدام گروه، ارگان و شبکه‌ اجتماعی خارج از کشور در ارتباط هستی. اگر اعتراف نکنی برق را وصل می‌کنیم. دو سه بار از همین طریق به‌ او شوک وارد کرده بودند. سیم برق را روی پایش انداخته‌اند و به او شوک الکتریکی داده‌اند. جلوی «میم» برگه گذاشته‌اند و گفته‌اند که اعتراف کن. بعد هم از «میم» فیلم‌برداری کرده‌اند. او مجبور شد اعترافاتی هم بکند. «میم» درباره این اعترافات هیچ چیزی به ما نگفته است. «میم» گفته بود که تعداد خیلی زیادی از زندانی‌های آبان در آن بازداشت‌گاه بوده‌اند.

 

«میم» یک‌بار برای بازجویی به دادگاه احضار شد. بار دوم برای این‌که حکم صادر شده‌ بود به دادگاه رفت. بار سوم هم برای دادگاه تجدید نظر به دادگاه رفته بود. دادگاه تجدید نظر حکم را تایید کرده بود. برای تجدید نظر وکیل در دادسرای انقلاب اقدام کرد که حکم هیچ تغییری نکرد. متاسفانه اجازه نداده بودند که خانواده ورود کند. «میم» را تنها داخل دادگاه برده‌اند. می‌خواستند خواهرم را، که به دادگاه التماس کرده بود تا اجازه بدهند وارد دادگاه بشود، بازداشت کنند. جلسات تقریبا دو ساعت طول کشید و وکیل اجازه نداشت که داخل برود. کسی اطلاع ندارد که دقیقا چه اتفاقی آن‌جا افتاده است.

 

من الان قرار نهایی دادسرا را دارم. بعد از بازداشت موقت‌ «میم» است. نوشته که جلسه‌ رسیدگی در شعبه بازپرسی دادسرای عمومی و انقلاب تشکیل شده است و برایش رای صادر کرده‌اند. بعد از مدتی دادگاه او را احضار کرد و برای او حکم زندان، تبعید و شلاق صادر کرد. اتهامات او «تخریب، تحریق عمدی، اجتماع و تبانی علیه امنیت داخلی کشور و اخلال در نظم و آسایش عمومی» است. دادگاه برایش حکم شلاق، حبس و تبعید صادر کرده‌ است. حکم «میم» به وکیل ابلاغ شد. «میم» باید یک هفته بعد از این‌که حکم صادر شد، خودش را معرفی می‌کرد. به او اولتیماتوم داده بودند که اگر سر وقت مقرر خودتان را معرفی نکنید با برخورد قانونی به درِ منزل می‌آییم. «میم» به دادسرای عمومی و انقلاب رفت و خودش را معرفی کرد. «میم» ملاقات حضوری نداشت ولی دوبار با سند ملک، مرخصی یکی دو روزه گرفته بود. «میم» خیلی کم اجازه صحبت تلفنی دارد. تماس «میم» در نهایت پنج دقیقه می‌شود.

 

او حبسش را گذرانده است. حکم‌ شلاقش هم سه هفته پیش اجرا شد. «میم» با خانواده تماس گرفته بود و گفته بود که حکم‌ شلاقم در همان زندان اجرا شد. آخرین تماسی که با خانواده‌اش داشته است یک هفته پیش بود. نمی‌دانیم در حال حاضر کجاست. قرار است که تبعید بشود. خانواده اقدام کرده‌اند ولی جوابی دریافت نکرده‌اند. دیگر به‌ «میم» مرخصی هم نداده‌اند. یک‌بار خواهرش پیش یکی از این قاضی‌ها رفته بود برای این‌که برای «میم» اجازه‌ مرخصی بگیرد. خواهرش گفته بود که شما بگویید ما چقدر وثیقه بگذاریم که برادر من حداقل یک هفته به خانه بیاید و استراحت کند. قاضی گفته بود که داری به من پیشنهاد رشوه می‌دهی. می‌خواهی همین الان بگویم که بازداشت‌ت کنند. یعنی هرکسی می‌رود و درباره این بچه‌ها سوال می‌کند برایش دردسر ایجاد می‌کنند.

 

«میم» دچار مشکلات روحی و روانی شده است. شرایط‌ش بسیار بد است. او در بندی است که افراد خلاف‌کار در آن بند هستند. در زندان هم تعداد بسیار زیادی از بازداشت‌شده‌های آبان هستند. ولی همه‌ این‌ها را در یک بند قرار نداده‌اند. این‌ها را بین مجرمین دیگر تقسیم کرده‌اند. متاسفانه «میم» در رابطه با اتفاقاتی که آن‌جا می‌افتد خیلی با خانواده‌اش صحبت نمی‌کند. ولی با دوست‌ش صحبت کرده است و گفته است که بسیار شکنجه می‌کنند، بسیار اذیت می‌کنند، توهین می‌کنند، تحقیر می‌کنند، کتک می‌زنند و بازداشت‌شده‌ها را به جاهایی می‌برند و مجبورشان می‌کنند که توالت‌های عمومی را بشویند. «میم» از لحاظ روحی نیاز دارد که مشاوره بگیرد و تحت درمان باشد. او همیشه یک مقدار مشکل بی‌حالی و افت فشار خون داشته است و هنوز هم این مسائل را دارد. ولی اجازه نداده‌اند که درمانی صورت بگیرد. دندان‌درد داشته است ولی اجازه نداده‌اند که تحت درمان قرار بگیرد. فقط به «میم» قرص استامینوفن داده بودند. حتی خانواده خواسته بودند برایش دارو ببرند که اجازه نداده بودند. معلوم نیست که قرار است در تبعید او را در زندان نگهداری بکنند یا خودش می‌تواند در آن‌جا مسکنی تهیه کند.

 

دو بار که خانواده در تلفن‌های خانوادگی در این‌باره صحبت کرده بودند، از اطلاعات ویژه به درِ منزل‌شان آمده بودند و تهدید کرده بودند که اگر با تلویزیون‌ها و گزارش‌گرهای خارجی صحبت کنید یا در رابطه با این موضوع با کسی صحبت کنید، برای همه‌تان مشکل‌ساز می‌شود.  

 

وقتی دارم می‌بینم چه ما صحبت بکنیم و چه صحبت نکنیم، برای خودش و خانواده‌اش گرفتاری درست می‌شود، فکر کردم اگر سکوت کنم دارم به خواهرزاده‌‌ خودم و امثال خواهرزاده‌‌ام، که بی‌گناه دستگیر شده‌اند، خیانت می‌کنم.