
نام و نام خانوادگی شاهد: محافظتشده
جنسیت: مرد
مکانی که درباره آن شهادت میدهد: مشکیندشت
وضعیت شاهد: شاهد عینی تیراندازی به سوی معترضان
نوع شهادت در دادگاه: محافظتشده
روز بیست و پنج آبان ساعت ۹ صبح اعتراضات در مشکیندشت شروع شد. مردم خیلی مرتب و منظم، بدون آنکه شعار خیلی سیاسی تند بدهند به گرانی و بخصوص گرانی بنزین اعتراض داشتند. تقریبا هفتاد درصد شعارها بخاطر گرانی و وضعیت بد معیشتی بود و به همان نسبت به سیاست کلی و جزئی در جامعه هم اعتراض میکردند. من در اعتراضات سالهای هشتاد و هشت، نود و شش و نود و هفت هم بودهام، ولی در عمرم همچین تظاهراتی و همچین اعتراضی نسبت به حاکمیت ندیده بودم.
اول جوانها آمدند، مردم ماشینهایشان را پارک کردند و پیاده شدند و شعار میدادند. بعد از گذشت کمتر از نیم ساعت کل فضا امنیتی شد. اول یگان ویژه جلوی معترضین پیاده شد. بعد نیروی انتظامی آمد. مردم اول شعار حمایت از نیروی انتظامی میدادند. عقل حکم میکرد که آنها را با خودمان همراه کنیم. مردم میگفتند شما از جنس مایید و در همین جامعه زندگی میکنید. شما هم فردا اگر بخواهید یک باک بنزین بزنید باید صد و بیست هزار تومان بدهید. ولی بعد فضا امنیتی شد و به درگیری کشیده شد.
مردم همچنان اعتراض میکردند. جمعیت خیلی بزرگی شکل گرفته بود. بسیجیها هم به نیروهای سرکوب اضافه شده بودند و با شاتگان و کلاشنیکف و گاز اشکآور همه جا بودند. خیلی از معترضان آبان علاوه بر شلیک مستقیم گلولههای جنگی، در اثر اصابت گلولههای ساچمهای کشته شدهاند. یک دفعه یک ساچمه شلیک میشد به سمت معترضین، آن هم فقط به طرف صورتشان. در این شهر هشتاد هزار نفری سه نفر کشته شد و بیش هفتاد نفر به صورت شدید زخمی شدند، درحدی که کارشان به بیمارستان کشید و بعضیهایشان به کما رفتند.
نیروی انتظامی با باتوم میزد اما تنها گروهی و ارگانی که به معترضین مستقیم شلیک میکرد بسیج و سپاه بود. تعداد زیادیشان لباس شخصی پوشیده بودند، اما ما خیلیهایشان را میشناختیم همه از اهل همین محل بودند که در بسیج و سپاه کار میکنند. اینها مسلح بودند و با آن سلاحها معترضان را میزدند. موتوریهایی که به مردم شلیک میکردند، لباس فرم سپاهی داشتند ولی لباسشخصیهایی که معترضان را تک گیر میآوردند و تیر میزدند یا شناسایی میکردند، همهشان بسیجی بودند.
ما کمی رفتیم در شهرهای اطراف که ببینیم آنجاها چه خبر است و ظهر که برگشتیم به مشکیندشت دیگر تنش به شدت زیاد شده بود. ساعت دو – سه ظهر شهر کاملا کنفیکون شده بود. نیروهای سپاه و بسیج به سمت مردم با شاتگان شلیک میکردند. ابایی هم نداشتند که طرف بچه باشد یا پیر باشد، مستقیم به همه شلیک میکردند. من خودم این شلیکها را در خیابان هدایتکار که خیابان اصلی شهر است دیدم، فکر کنم ساعت سه – چهار ظهر بود که شاهد اولین شلیکها به مردم بودم. هم فیلمهای این صحنههای شلیک را دارم، هم اسمهای کسانی که میکشتند و کسانی که کشته شدهاند را میدانم. در مشکیندشت سه نفر کشته شدهاند. اما آنهایی که زخمی شدند و به بیمارستان کشیده شدند بالای صد نفر بودند. بعضیها را هم روزهای بعد از تظاهرات از خانههایشان بازداشت کردند. با اسلحه میآمدند جلوی خانه کسی که روز قبل در تظاهرات بوده، او را از خانه بیرون میکشیدند. مواردی بوده که اگر کسی مقاومت میکرد، با تیر به پای او زده بودند و به زور در صندوق عقب ماشین بدون پلاک گذاشته بودند و او را با خودشان برده بودند. این را هم با چشمان خودم دیدم. بین بیست و شش تا سی آبان شماری از معترضانی که شناسایی کرده بودند را به همین شیوه دستگیر در مشکیندشت بالای پانصد نفر را گرفتهاند.
کسانی هستند که هنوز میروند دادگاه و میآیند. مثلا از طرف یک تکه فیلم پیدا کردهاند و برای همین برایش پرونده درست کردهاند. من کسی را میشناسم که فقط هجده سال دارد، و او را به بیست و یک سال زندان محکوم کردهاند. بعضی از خانوادهها بخاطر نداشتن سواد یا خبر نداشتن از این فضاهایی که میشود در آن اطلاعرسانی کنند، خبرهای این بازداشتها را منتشر نکردهاند. برخی هم واقعا میترسند و آنها را تهدید کردهاند که باید ساکت باشند.
از سه نفری که در مشکیندشت کشته شدهاند، عزیزالله اسکندری است که هنوز سنگ قبر ندارد. خانوادهاش را هر هفته اذیت میکنند. او سی ساله بود، کارش بارکشی بود. یک وانت داشت و بار میبرد. فقط برای اینکه به این وضعیت اعتراض کند به خیابان رفته بود. متاهل بود و دو بچه داشت. یکی از بچههایش هم معلول است. بعد از اینکه کشته شد، آنقدر خانوادهاش را تحت فشار گذاشتند که دیگر نتوانستند حتی اطلاعرسانی کنند. خانواده التماس میکردند جنازه را بدهید و نمیدادند. فکر کنم دو – سه روز بعدش خود ماموران امنیتی جنازه را بردند و دفن کردند. اصلا مراسم تشییع جنازهای برگزار نشد. موقعی که میخواهند کسی را دفن کنند، معمولا یک مقدار از صورت متوفی را باز میکنند تا خانواده برای آخرین بار چهرهاش را ببیند. ولی این خانواده اصلا چنین فرصتی را نداشتند.
با سلاحهای کلاش، شاتگان و کلت کمری به مردم شلیک میکردند. من با چشم خودم فرماندهی حوزه بسیج مشکیندشت را دیدم که با کلاش و شاتگان و گلولهی ساچمهای به صورت مردم میزد. چیزی که من با چشم خودم دیدم این بود که کسانی که کشته شده بودند تیر به سینه، گردن و سرشان خورده بود. علی همدانی هم که در مشکیندشت کشته شد، هم گلوله به گردنش خورده بود. معمولا اینجوری بود که وقتی کسی گلوله میخورد، مردم سریع فرد مجروح را به بیمارستان میبردند.
یک فرقی که آبان با بقیه اعتراضات داشت این بود که بسیاری از تجمعکنندگان متولدین دهه هشتاد بودند، برخی حتی با بچههایشان آمده بودند. از هر قشر و هر سنی در بین تجمعکنندگان بودند. من با چشم خودم دیدم که در فردیس یک زن میان جمعیت بود و یک پلاکارد هم دستش گرفته بود، وقتی که نیروهای امنیتی موتورسوار آمدند سمتش، همانجا ایستاد و فرار نکرد، موتوریها آمدند و از رویش رد شدند.
در آن چند روز اعتراضات در کل شهرهای استان البرز جریان داشت. از گوهردشت تا فردیس و محمدشهر مردم به خیابان آمده بودند. من هم چون این شهرها به هم نزدیک هستند، تقریبا در همهی آنها میچرخیدم. مثلا من دیدم که در روز بیست و شش آبان، در فردیس کرج، سه چهار تا ماشین یگانویژه، سه چهار نفر از معترضان بازداشتشده را دستبند زده بودند و داخل شهر میچرخاندند که برای مردم رعب و وحشت ایجاد کنند.
همه جا بسیج و سپاه بودند که به مردم شلیک میکردند. ما شاهد بودیم که نیروهایشان با ماشینهای شاسی بلند و بدون پلاک میآمدند. با پینتبال و تفنگ ساچمهای هدفگیری میکردند و مردم را میزدند. وقتی اعتراضات شروع شد نیروی انتظامی هم در خیابان بود اما از بعدازظهرش دیگر ما تا سه چهار روز نیروی انتظامی را نمیدیدیم. شاید با لباس شخصی بودند ولی دستکم با لباس فرم نیروی انتظامی دیده نمیشدند.
وقتی مامورها به مردم حمله میکردند، تنها چیزی که در دست مردم بود، سنگ کف خیابان بود. مردم هیچی نداشتند. مردم با دمپایی آمده بودند. مردم به لوازم شخصی همدیگر دست نمیزدند. مردم اگر جایی را آتش زدند، فقط پایگاههای بسیج را آتش زدند، آن هم چون از آنجا به مردم شلیک میکردند و مردم حق دفاع مشروع دارند، مردم نهایتا پمپ بنزینها و بانکها را آتش میزدند. ممکن بود وقتی بانک آتش زده شده، آتش به خانهی کناری هم گرفته باشد ولی اینکه مردم بروند خانهی مردم به جنس مردم صدمه بزنند خیر ما این را ندیدیم.
یکی از پایگاههایی که فیلمش همه جا پخش شد، پایگاه حوزه هفت مشکیندشت بود. از آنجا به سمت مردم شلیک میشد. از بالای ساختمان بسیج، دادگستری و شهرداری هم به سمت مردم شلیک میشد. بالای ساختمان بسیج مشکیندشت حوزهی هفت، من با چشم خودم حدود ۱۰ نفر را دیدم که اسلحهی کلاش داشتند و سر اسلحه به سمت خیابان بود. بالای ساختمان دادگستری هم مامورها با کلاش بودند.
فردیس پنج فلکه بزرگ دارد، مامورها در بلوار روبروی پارک تندرستی، هلیشات داشتند. با هلیشات نگاه میکردند که ببینند جمعیت کدام سمت و با چه وضعیتی است و بعد برای سرکوب معترضان برنامهریزی میکردند. یعنی شما میدیدید مردم دارند اعتراض میکنند یک دفعه چهار – پنج ماشین ال نود، از وسط فلکه میآمدند بیرون، مردم را میزدند و میرفتند.
من خودم هم تیر ساچمهای خوردم و هم پینتبال خوردم. پینتبال، تیرهای رنگی است، نیروهایی که اغلب سوار موتور بودند از دور این پینتبالها را به مردم میزدند، به هرکس تیر میخورد شلوارش رنگی میشد و به واسطه همان وقتی میرفت جلوتر او را بازداشت میکردند.