
نام و نام خانوادگی شاهد: محافظتشده
جنسیت: مرد
مکانی که درباره آن شهادت میدهد: صدرا- شهرک گلستان
وضعیت شاهد: شاهد شلیک گلوله به مردم
نوع شهادت در دادگاه: محافظتشده
روز شنبه بیست و پنج آبان، اعتراضات حدود ساعت هشت صبح در شهرک گلستان شیراز شروع شد. حدود صد تا صدوپنجاه نفر خیابانها را بستند. جمعیت مدام زیاد و زیادتر میشد. حدودا بین هزاروپانصد تا دو هزار نفر تجمع کرده بودند. تجمع هم مسالمتآمیز بود. فقط لاستیک آتش زده بودند و مسیرهای اصلی شهرک را بسته بودند. مشخص بود بهجز دو سه نفر هیچ نیرویی داخل پایگاه مقاومت بسیج نیست. نیروها روی بام پاسگاهی، که در ابتدای شهرک گلستان است، نگهبانی میدادند. من تا شش هفت غروب در شهرک گلستان بودم. تمام شعارهایی که معترضان میدادند مستقیما شخص رهبر مملکت، رئیسجمهوری مملکت و کلیت نظام را نشانه گرفته بود. شعارها خیلی تند و رادیکال بود.
همسر من ظهر از شهر صدرا به من زنگ زد و گفت که تمام مسیرها بسته شده است و اصلا نمیتوانم تردد کنم و صدای گلوله میشنوم. پنج شش ساعت گذشت و ایشان دوباره با من تماس گرفت و گفت که صدای تیراندازی دارد سنگین میشود. من به سمت شهر صدرا رفتم. تمام مسیر بسته بود و مجبور شدم که پنج شش کیلومتر پیاده بروم. صدای تیراندازی را در مسیر میشنیدم. اتوبان خلوت بود ولی خیلی سنگ ریخته بود.
در بلوار سنگی شهر صدرا دیدم که حدود هزاروپانصد نفر جلوی پایگاه مقاومت بسیج جمع شدهاند. آنجا هم شعارها ضدحکومتی و رادیکال بود. در خیابان هم ده دوازده نفر از نیروهای بسیج بودند. همه باتوم دستشان بود و گاز اشکآور به طرف جمعیت شلیک میکردند. لباسهای نیروهای بسیج یکدست نبود. تقریبا خاکستری بود. ولی زرهپوشِ نیروها یکدست بود. کلاه کاسکت داشتند و لباس ضدضربه مشکی تنشان بود. پای بعضی از این نیروها کفش و پای بعضی پوتین بود. صورتهای همه پوشیده بود. وقتی جمعیت زیاد شد نیروهای بسیج به داخل ساختمان بسیج رفتند.
حدود ساعت هفت هشت شب از پایگاه مقاومت و پاسگاهی که در بلوار سنگی است تیراندازی کردند. تاریک بود ولی میشد دید که حدود پنج – شش نیرو، که همه هم مسلح بودند و صورتهای همه پوشیده بود، روی سقف پایگاه مقاومت ایستادهاند. مامورها مستقیم به طرف جمعیت تیراندازی میکردند. بعضی از این نیروها تکتیراندازی میکردند و یکسری هم رگبار میبستند. فاصله پایگاه با معترضان کمتر از صد متر بود. اسلحههایی که دستشان بود کلاشنیکف بود. پنج- شش تا صدای تیر شنیدم و دیدم که وقتی از پایگاه مقاومت شلیک کردند یک پسر نوجوان پانزده شانزده ساله روی زمین افتاد. مستقیم از روبرو به سرش گلوله زده بودند. اطرافیان با وحشت به کوچهها فرار کردند و پیکرش روی زمین ماند. بعدها فهمیدم که مامورها خانواده آن پسر پانزده شانزده ساله را تهدید کرده بودند که اگر بخواهند با کسی مصاحبه بکنند برایشان مشکل به وجود میآید. مامورها مستقیما گفته بودند که میآیند و دخترشان را میبرند و دیگر هیچ موقع پیدایش نمیکنند.
بعد از چند دقیقه یک هلیکوپتر خاکستری کبرا از روی سر من رد شد و بالای سر جمعیت ایستاد. اول باورم نمیشد که این صحنه را دارم میبینم. من آن لحظه فکر کردم که هلیکوپتر میخواهد از معترضها فیلم بگیرد ولی درِ هلیکوپتر باز شد و مسلسل را جلو آوردند و مردم را به رگبار بستند. آتش گلوله را میتوانستم ببینم. از فاصله حدود سی متری زمین تیراندازی میکرد. ابتدای بلوار سنگی ده دوازده نفر کنار هم ایستاده بودند و داخل بلوار سنگی جمعیت خیلی زیادی بود. من از فاصله حدود صدوپنجاه متری دیدم که همزمان ده دوازده نفر در اثر شلیک گلوله از هلیکوپتر، روی زمین افتادند. حدود صد تا گلوله شلیک کرد و فکر میکنم سلاحشان مسلسل سنگین بود. تعداد گلولههایی که شلیک کرد خیلی بیشتر از آن چیزی بود که بخواهم بگویم کلاش یا «ژ۳» بوده است. آتش آن هم خیلی زیاد بود. وقتی مردم را به رگبار بست، تقریبا همه به کوچهها فرار کردند.
هلیکوپتر که رفت دوباره جمعیت جمع شد. تعدادی نیرو از پایگاه مقاومت بیرون آمده بودند و هر کسی به پایگاه نزدیک میشد با باتوم به کمر، باسن و شکمش میزدند یا از او میخواستند از آن محوطه فاصله بگیرد. صدای آمبولانس را هم میشنیدم.
بعدا شنیدم که نیروهای امنیتی اجساد را در زیرزمین درمانگاه دنا در شهر صدرا جمع کرده بودند. مامورها فردای آن روز به درمانگاه رفته بودند و اجساد را تخلیه کرده بودند. تا مدت طولانی اجساد را به خانوادههایشان تحویل نداده بودند. وقتی هم جسدها را به خانوادههایشان داده بودند همه را مجبور کرده بودند که در شهرهای خودشان آنها را دفن کنند. مامورها به خانوادهها اجازه نداده بودند که هیچ حجلهای برای عزیزانشان بزنند. خیلی از خانوادهها تهدید شده بودند که به هیچوجه نباید مصاحبه کنند.
وقتی من داشتم مسیر را برمیگشتم فکر کنم دومین یا سومین هلیکوپتر رفته بود و برگشته بود. مشخص بود که هلیکوپترها بالای پایگاه مقاومت میایستند و نیروهایشان را تخلیه میکنند. هلیکوپترها برای اینکه مردم را بترساند دوباره یکسری تیر به در و دیوار شلیک کردند. من به سختی توانستم خانمم و بچهها را به خانه برسانم و دوباره به تظاهرات شهرک گلستان ملحق شدم. از شهر صدرا صداهای مهیب رگبار مسلسل به گوش میرسید. سر شهرک گلستان حدود هزار نفر تجمع کرده بودند. جمعیت شعار میدادند. شعارها از طرفداری از سلطنت بود تا شعارهایی که مستقیما شخص خامنهای را هدف قرار میداد. شعارها خیلی زیاد، متنوع و رادیکال بود.
در شهرک گلستان نیرو فقط در پایگاه مقاومت و پاسگاه منطقه بود. فرمانده پاسگاه با لباس افسرهای نیروی انتظامی بدون سلاح در جمعیت آمد و گفت که از شما خواهش میکنم تحت هیچ شرایطی از دیوار پاسگاه بالا نروید. چون ما اینجا انبار مهمات داریم و مجبور هستیم به هر کسی که از دیوار بالا برود تیراندازی کنیم. هفت -هشت نفر مامور مسلح روی پایگاه مقاومت بودند. اینها تفنگهای شکاری دولول و تکلول داشتند. همه مامورهای روی پایگاه ذرهپوش مشکی و لباسهای خاکستری کمرنگ پوشیده بودند که من تن سربازهای سپاه دیده بودم. بعد دو مامور از درِ پایگاه مقاومت بیرون آمدند و با کلاش شروع به تیراندازی هوایی کردند و به داخل پایگاه رفتند. حدود ساعت دو شب همه متفرق شدیم.
روز یکشنبه بیست و شش آبان، من حوالی هشت صبح سر شهرک رفتم. دوباره حدود هزار تا هزاروپانصد نفر تجمع کرده بودیم. اعتراض در تمام روز بود ولی هیچ نیرویی نبود که برخورد کند. سربازهای پاسگاه سرِ پاسگاه نگهبانی میدادند. من فقط در شهرک گلستان بودم چون همه مسیرها بسته بود. روز دوم تا یک دو شب بیرون بودیم. یکی از دوستانم پیغام داد که در شهرک گویم یکی از اقوام دورشان به شکمش گلوله کلاش خورده است. یک پسر بیستوشش ساله به نام امیر الوندیمهر بود. او را به درمانگاهی در شهر گویم منتقل کرده بودند و در آنجا به او رسیدگی پزشکی نشده بود.
امیر الوندیمهر را به بیمارستان پیوند اعضاء شهر شیراز منتقل کرده بودند و آنجا در اثر خونریزی تمام کرده بود. میگویند مستقیم از پایگاه مقاومت به او تیراندازی کرده بودند. اول برای تحویل جسد از خانواده پول مطالبه کرده بودند. ولی بعد راضی شدند که در مقابل سکوتکردن جسد را به خانواده تحویل بدهند. خانواده یک پسر کوچکتری دارد. مامورها او را در مسیری در شهر تعقیب کرده بودند. مامورها به خانواده گفته بودند که ما الان بالای سر این بچهتان هستیم. اگر بخواهید مصاحبه کنید ما میتوانیم همان بلا را سر بچه دومتان هم بیاوریم.
روز دوشنبه بیست و هفت آبان، ساعت حدود هشتونیم صبح تجمع کردیم. یکسری افراد وارد جمعیت میشدند و مردم را تحریک میکردند که به ساختمان بانکها حمله بکنند. جمعیت هم پشت سر اینها میافتادند. بهطور مشخص دو- سه نفر آدم خاص بودند که شروع به شکستن شیشههای بانکها و آتشزدن یکی از بانکهای شهرک گلستان کردند.
از ظهر نیروهای پایگاه مقاومت در گروههای ده -دوازده نفره بیرون میآمدند و مستقیم به سمت جمعیت گاز اشکآور شلیک میکردند. این نیروها بین هفتاد تا صد نفر بودند و از سر تا پا لباس زرهپوش مشکی پوشیده بودند. لباس مامورها از هم متفاوت بود و یکدست نبود. خیلی گاز اشکآور میزدند و جمعیت داخل کوچهها فرار میکردند. خیلی از مردم درِ خانههایشان را باز کرده بودند و مردم در خانهها میریختند. نیروهای بسیج و سپاه خانهها را شناسایی میکردند و گاز اشکآور به پنجرهها شلیک میکردند و شیشهها را میشکستند. تمام خانهها را گاز اشکآور میگرفت و خانوادهها بچهها را به خیابان میآوردند که بتوانند نفس بکشند. من چند نوزاد دیدم که مشکل تنفسی پیدا کرده بودند. دور و بر خودم خیلیها بودند که سنشان خیلی پایین بود.
با شروع سرکوبها شروع به تیراندازی گلولههای پلاستیکی و تیراندازی با کلاش کردند. با فاصله کمتر از پنجاه شصت متر شلیک میکردند. یکی از دوستان من کنار خودم به بغل چشمش گلوله مشقی خورد. دوستم گفت خیلی درد داشت. تیراندازیها به صورت کور بود. دو سه نفر را دیدم که به پاهایشان تیر خورده بود و خیلی درد داشتند. مردم سعی میکردند کسی که آسیب دیده است را به یک جای امنی برسانند. مجروحها را به درمانگاههای خصوصی میبردند. بیمارستانهای دولتی اصلا از پذیرش مجروحها خودداری میکردند. تا ساعت سه چهار، که جمعیت آن منطقه را متفرق کردند، تیراندازیها ادامه داشت. جمعیت از فلکه اول شهرک گلستان، که روبروی پمپ بنزین و پایگاه مقاومت میشود، به فلکه دوم شهرک گلستان رفتند و جمع شدند. حدود هزار نفر در شهرک گلستان راهپیمایی کردند و شعار دادند. جمعیت از مردم میخواستند که به خیابان بیایند. من تا سه نصفهشب بیرون بودم.
روز سهشنبه بیست و هشت آبان، ساعت هفت -هشت صبح جمعیت در فلکه دوم تجمع کردند. حدود هزار نفر بودیم. تعدادی از مردم هم بودند که بین مردم غذا پخش میکردند. حوالی ظهر تعداد پنجاه -شصت موتورسوار از فلکه اول آمدند و تیراندازی مستقیم میکردند. مامورها به جمعیت حمله میکردند و با گلوله و گاز اشکآور به جمعیت شلیک میکردند.
این مامورها از نیروهای روز اول و دوم نبودند. همه اینها موتورسوار بودند، متمرکز بودند و به سرعت هم رد میشدند. من فکر میکنم از یگان ویژه نیروی انتظامی بودند. لباس این مامورها مشکی بود، ذرهپوش بودند و همه مسلح بودند. این مامورها کلاش داشتند و صورتهایشان پوشیده بود. دو نفری روی موتور نشسته بودند و حین حرکت گاز اشکآور شلیک میکردند. بعضی جاها هم پیاده میشدند و نفرات دوم با اسلحه کلاش شلیک میکردند. مامورها برای تیراندازیکردن از پنجاه شصت متر نزدیکتر نمیشدند. من احساس میکردم مستقیم تیراندازی نمیکنند. یعنی برای ترساندن تیراندازی میکنند. بیشتر شلیکها هوایی بود. همه تیرها جنگی بود، چون دو سه تا ساختمان سنگی بود که وقتی تیر به دیوارشان خورد سنگ ترکید. شنیدم که به پای یکی دو نفر تیر خورد. ولی نتوانستم بفهمم که گلولهها جنگی بود یا پلاستیکی بود. یکی از دوستانم میگفت که به پای دوستش گلوله خورده بود و شب آمدند و از داخل خانه او را بردهاند. درگیریها و تیراندازیها تا حدود دهونیم شب ادامه داشت. بعد دیگر ما این موتورسوارها را ندیدیم. جمعیت تا حدود چهار صبح در خیابان بودند.
روز چهارشنبه بیست و نه آبان، شهرک کاملا در دست نیروهای امنیتی بود. در هر خیابانی ماشینهای یگان ویژه مشکی نیروی انتظامی با تعداد زیادی نیروی لباس مشکی و نیروهای سواره موتوری بودند. همه مامورها کلاش داشتند. یکسری از مامورها تفنگ شکاری داشتند. تقریبا تظاهراتها در شهرک گلستان فروکش کرد. من از چند نفر از دوستانم پیام گرفتم که دیگر شروع به کشتار کردهاند و رحم نمیکنند. جستهوگریخته در معالیآباد شیراز تظاهرات بود ولی دیگر نیروهای امنیتی زیادتر بودند.
روز پنجشنبه سی آبان، من به معالیآباد رفتم. تمام خیابانها را نیروهای سپاه، کادر و سرباز گرفته بود. حتی بعضی جاها نفربر به خیابان آورده بودند. نفربرهای خیلی کوچک که سه چهار نفر در آن جا میشدند. من خودم یکی از این نفربرها را دیدم. در تمام مسیرهای ورودی و خروجی این منطقه ادوات سنگین دیگر هم گذاشته بودند. فکر میکنم حدودا بیست تا بیستوپنج نفر در شهر صدرا کشته شدهاند و یک نفر هم در «گویم» کشته شده است. شنیده بودم یک نفر گلوله خورده بود و در بیمارستان مامورها او را گرفتهاند و بردهاند.