نام و نام خانوادگی شاهد:‌ محافظت‌شده

جنسیت: مرد

مکانی که درباره‌ آن شهادت می‌دهد: محافظت‌شده

وضعیت شاهد:  افسر نیروی انتظامی، تک‌تیرانداز در اعتراضات خیابانی

نوع شهادت در دادگاه: محافظت‌شده

 

 

من افسر نیروی انتظامی هستم {نام شهر نزد تیم دادستانی محفوظ است}. من خودم را در غالب فردی با لباس پلیس اصلا در جایگاهی نمی‌دیدم که حتما باید با مردم خودش در آن شرایط روبرو بشود. خودم را از آن لحاظ اصلا نمی‌بخشم.

 

سیاست‌های جمهوری اسلامی بیش‌تر روی بحث حفاظتی و عقیدتی مانور می‌دهد. بیش‌تر به این دقت می‌کنند که فردی که وارد ناجا می‌شود به لحاظ عقیدتی و امنیتی به جایی وابسته نباشد و به ولایت فقیه پایبند باشد.‌ یعنی نیروها باید به یک‌سری بند و اصولی، که حکومت قاعده و قانون قرار داده‌ است، پایبند باشند. به بحث آموزش خیلی پایبند نیستند. آموزش خیلی ضعیف است و اکثریت قریب‌به‌اتفاق نیروهای‌مان ضعف آموزش دارند.

 

روز شنبه بیست‌وپنجم آبان من در راه محل کارم بودم. تاکسی گرفته بودم. از راننده تاکسی اوضاع را جویا شدم. پرسیدم چه خبر است. احساس می‌کنم مردم می‌خواهند تجمعی داشته باشند. راننده گفت که حقیقتش امروز قرار شده است که همه ماشین‌ها را خاموش کنند و دست به اعتراض بزنند که چرا این همه بنزین را گران کرده‌اند. از ساعت یازده اعتراض مردم شروع شد و کم‌کم نیروها را برای کمک به نیروی انتظامی به شهر محل خدمت ما ‌فرستادند. آماده‌باش رسمی شروع شده بود. روز قبل من در مرکز استان بودم. صرفا جایگاه‌های سوخت را پوشش داده بودند و به آن حدی نرسیده بود که پرسنل را احضار کنند و آماده‌باش بدهند.

 

من بعد از این‌که به محل کارم رسیدم به ما آماده‌باش دادند. تقریبا از حول‌و‌حوش ساعت دوازده ظهر من از محل کارم صدای تیراندازی ممتد و رگباری می‌شنیدم. صدای تیراندازی حدود چهل‌وپنج دقیقه ادامه داشت.

 

ما یک شورای تامین امنیت داریم. ارگان‌های تشکیل‌دهنده‌ شورای تامین هم فرمانداری یا استانداری، ارتش، ناجا، سپاه، اداره‌ اطلاعات و صداوسیما هستند. یکی از مصوبه‌های شورای تامین امنیت قبل از هر واقعه محدود‌کردن و مختل‌کردن سرعت اینترنت است. من می‌دانم که این‌ شورا قبل از هر جریانی چه مصوبه‌هایی دارد.

 

بخشنامه‌ عملیات ناجا، راجع به ساماندهی طرح احضار پرسنل و آمادگی حضور در محل کار ولو به هر قیمتی است. روز شنبه پرسنل بالاجبار در مقر ماندند و بعد از وقت ناهار بود که پرسنل را به سازمان دوم رزم، که در واقع وظیفه‌های فرعی هر فرد به‌جز وظیفه‌ اصلی‌اش است، ارجاع دادند. مثلا یک فردی در ناجا متصدی امور بایگانی است و درجه‌اش هم گروهبان است. وظیفه‌ اصلی‌ او هم متناسب با درجه‌اش است. هرکسی هم از بیرون بیاید، مثلا ارباب رجوع بیاید می‌داند که این فرد مسئول بایگانی است. ولی وظیفه سازمان دوم رزم را فقط خود فرد باید بداند. جزء امور محرمانه و خیلی محرمانه است. مثلا ممکن است وظیفه دوم رزم نیرویی کمک‌آرپی‌جی‌‌زن باشد. این وظیفه‌ اصلی، نظامی و امنیتی‌ او بیش‌تر جهت به‌کار‌گیری در بحث آماده‌باش و بحث سرکوب است.

 

من بنابر دلایلی شخصی نمی‌خواستم با مردم روبرو بشوم. مسئولان را قانع کردم که من در این آماده‌باش شرکت نمی‌کنم. ولی کلا من در سازمان دوم رزم به عنوان تک‌تیرانداز بودم. برای آبان نود و هشت از من خواسته بودند که وظیفه‌ دومم را به عنوان تک‌تیرانداز انجام دهم.

 

من البته هیچ‌وقت وظیفه‌ دومم را در اعتراضات خیابانی انجام ندادم. خوشبختانه تا آن زمان شدت اعتراضات در حدی نبود که بخواهند من وظیفه دوم خودم را به عنوان تک‌تیرانداز انجام دهم. 

 

بعد از وقت اداری حول‌و‌حوش ساعت دو ظهر من از طرف فرمانده مستقیمم اعلام آماده‌باش را شنیدم. او از فرمانده بالاتر دستور گرفته بود. به پرسنل گفتند که برای سازمان دوم رزمی‌شان آماده باشند.

 

من یک‌سری دلایل آوردم و گفتم به‌خاطر این‌ها نمی‌توانم در سازمان دوم رزمی شرکت کنم. برای روز اول قبول کردند. بعد از آماده‌باش حدود نود درصد از افراد ما برای وظیفه دوم رزمی رفتند. اکثر نیروهای ما در ساختمان فرمانداری شهر و اطراف آن مشغول حفاظت بودند.  

 

اسلحه‌های ما کلاشنیکف بود. به یک‌سری هم قناسه یا سیمینف دادند. ولی به اکثر نیروها سپر و باتوم هم تحویل دادند. نیروهای ما، تا جایی که من اطلاع دارم، سلاح داشتند ولی نقشی در تیراندازی نداشتند. کسی از پرسنل ما به مردم شلیک نکرد. معمولا تیراندازی، مخصوصا در ناجا، به این راحتی نیست. مادامی که پشت آن دستور نباشد نمی‌توانند شلیک کنند و تبعات‌ش برای پرسنل خیلی بالا است. برای روز اول نیروهای ما دستور اعزام داشتند ولی دستور تیراندازی نداشتند.  

 

به روایت پرسنلی که آن روز در خیابان بودند و از نزدیک دیده بودند، بیش‌تر لباس‌شخصی‌ها بودند که تیراندازی کرده بودند. معمولا پرسنل نیروی انتظامی به‌جز پرسنل معاونت اطلاعات و حفاظت اطلاعات، یونیفرم نظامی تن‌شان است. نیروی لباس‌شخصی‌ که آن روز تیراندازی کردند از اداره اطلاعات و سپاه بودند.

 

ما می‌دانیم مرمی‌هایی که از اعتراضات آن روز به‌دست آمده بود با سلاح‌های سازمانی ما فرق می‌کرد. پرسنل نیروی انتظامی که این مرمی‌ها را دیده بودند می‌گفتند که این‌ها مال گلوله‌ کلاشنیکف، که سلاح سازمانی است، نبود.

 

ممکن است که پرسنل شاغل در سپاه یا اطلاعات به این سلاح‌ها دسترسی داشته‌اند. صددرصد مکاتباتی هم در این زمینه بوده است که با سلاح رسمی کلاشنیکف شلیک نکنند که بعدها مرجعی مثل دادگاه آبان یا نهاد دیگری نتواند راحت محکوم‌شان بکند.

 

من از روز بیست‌و‌پنجم آبان فقط فیلم‌های گرفته‌شده از خیابان را دیدم. در این فیلم من دیدم که ساختمان‌های بانک‌ها را به آتش کشیده بودند. مانع‌های زیادی {نیوجرسی} را در خیابان‌ها قرار داده بودند که کسی در خیابان‌ها تردد نکند. من در این فیلم‌ها فقط و فقط صدای شلیک‌ می‌شنیدم. من آن روز در دو برهه زمانی صدای شلیک وحشتناکی شنیدم که در عمرم نشنیده بودم. شاید حدود یک یا یک کیلومتر و نیم با محل درگیری فاصله داشتیم. صدای شلیک‌ها مشابه کلاشنیکف بود. قطعا سلاح‌هایی بودند که حداقل بالای یک کیلومتر برد داشتند.

 

پرسنلی که آماده‌باش بودند می‌گفتند خیلی‌ها آمدند و فروشگاه‌های زنجیره‌ای را غارت کردند. می‌گفتند مردم و لباس‌شخصی‌ها و هرکسی را می‌دیدی، یک کیسه برنج یا یک چیزی برداشته بود. حدس و گمان این‌ بود که یک‌سری جیره‌بگیر بسیجی بودند که بنابر طرح‌ریزی قبلی این‌کار را انجام دادند تا اگر مردم عادی هدفی در ذهن‌شان هست با دیدن این‌ها بیایند و عملی‌اش بکنند. بعد نیروها بتوانند مردم را شناسایی کنند که چه کسی پتانسیل شورش و به‌هم‌زدن شهر را دارد که بعدا دستگیرش بکنند.

 

روزهای بیست‌وششم تا بیست‌وهشتم آبان و در ادامه‌اش تا پنج‌شنبه همان هفته ما را مجبور کردند که از اماکن ناجا حفاظت بکنیم. به دلیل وسعت تظاهرات و تجمعات، نیروی انتظامی به تنهایی از پس سرکوب و کنترل اعتراضات برنیامد. از طرف فرماندهی انتظامی شهرمان نامه به مقر ما آمده بود که پرسنل‌تان را در اختیار ما قرار بدهید. آن موقع هنوز نیروهای یگان ویژه را به شهر ما نیاورده بودند.

 

به ما هم سلاح کلاشنیکف و هم باتوم دادند. مسئولان گفتند اگر قرار باشد از سلاح استفاده کنید، ما خودمان به‌ شما خبر می‌دهیم. تظاهرات تا روز پنج‌شنبه به آن منطقه کشیده نشد و به ما دستور تیر ندادند. 

 

پرسنل ما در این روزها با مردم درگیر نشده بودند، مگر در حد باتوم. یعنی کسی از بچه‌های ناجا در شهر ما به مردم شلیک نکرده بود. کل تیراندازی‌های ناجا به صورت هوایی بود. صرفا به‌خاطر ارعاب و وحشت مردم بود که خیلی شلوغ نکنند و به خانه‌شان بروند و تمامش بکنند. تیراندازی‌هایی که منجر به جرح و فوت مردم شده بود همه از طرف لباس‌شخصی‌های سپاه یا اداره‌ اطلاعات بود.

 

اواخر روز اول فرمانده وقتی خواست جمع‌بندی بکند گفت که به مدت سه الی چهار ساعت کنترل شهر از دست نیروهای امنیتی خارج شد. این واقعا تحسین‌آمیز بود که مردم به آن درجه از خودباوری برسند که نیروهای نظامی جلودارشان نباشند.

 

درباره آمار اصلی بازداشتی‌ها من نمی‌توانم آمار دقیق بدهم. ولی همین را می‌توانم بگویم که چون خودشان در زندان سپاه یا اداره اطلاعات جا نداشتند حدود پنجاه نفر از جوان پانزده ساله گرفته تا فرد چهل‌وپنج ساله، که همه‌شان مرد بودند، را با دست‌بند و چشم‌بند آوردند و تحویل مقر ما دادند. در بازداشتی‌ها کسانی بودند که با باتوم کتک خورده بودند. من از بازداشتی‌ها ‌پرسیدم که چرا بازداشت شدید. می‌گفتند به خدا ما از هیچی خبر نداشتیم. اصلا و ابدا نمی‌دانم به چه تقصیر و گناهی این‌ها را به آن‌جا آوردند.  ظرف یک هفته تا ده روز کل آن زندانی‌ها را تحویل دادیم.