
نام و نام خانودگی شاهد: ابوبکر مهربانی
نسبت با جانباخته: دایی
نام و نام خانوادگی جانباخته: عثمان نادری
تاریخ تولد جانباخته: ۱۹۹۴/ ۱۳۶۹
محل کشتهشدن جانباخته: مریوان
تاریخ کشتهشدن جانباخته: ۲۴/۰۸/ ۱۳۹۸
نوع شهادت در دادگاه: علنی
عثمان بیستوهشت ساله بود. او را همه مردم میشناختند. یک پسر خوب و کاری بود. یک فرد زحمتکش و مهربان بود. عثمان یک پسر ۹ ساله دارد. او فقط تا سوم ابتدایی درس خواند و برای مخارج خانوادهاش کولبری و کارگری و کشاورزی میکرد. پدرش دست ندارد و فلج است و از یک خانواده فقیر هستند.
بامداد بیستوچهارم آبان بود که مردم بهخاطر گرانی بنزین میخواستند اعتراض کنند. عثمان آن روز با من تماس گرفت و گفت که دایی من میخواهم به کانیدینار بروم. کانیدینار یک روستایی است که پنج دقیقه از شهر مریوان فاصله دارد. گفت که میخواهم پیش دوستم بروم که میخواهد ازدواج کند و من را هم دعوت کردهاند.
ساعت یازده صبح عثمان از میدان شبرنگ، ایستگاهی که به سمت سنندج میرود، رد میشده است که یکدفعه همانجا تیر میخورد. ماشین عثمان در گاراژ بوده است. خونی که در میدان شبرنگ ریخته شده و بعضی وقتها در رسانهها پخش میشود، خون خواهرزاده من است. دو گلوله به مغز خواهرزاده من میزنند و همانجا جانش را از دست میدهد.
عثمان عاشق این بود که هرجا مردم جمع میشدند و اعتراض میکردند، از حق مردم دفاع کند. نه اینکه با جنگ و سوزاندن، بلکه همیشه میخواست که با گفتوگو کردن از حق مردم دفاع کند.
یک نفر که در مریوان زندگی میکند به من گفت: «وقتی خواهرزادهات آمد، من کنارش بودم. یک نفر که صورتش را پوشانده بود و لباس سپاهی تنش بود از روبرو، از فاصله حدود هفت متری، با کلاشنیکف به سمت عثمان تیراندازی کرد. دو تا تیر به پیشانی عثمان زد. عثمان افتاد و ما او را به بیمارستان بردیم. ولی متاسفانه به بیمارستان نرسید و جان باخت. ما تیرانداز را شناسایی نکردیم. مسلح بود. شلوار کردی پوشیده بود و پیراهن سپاهی پوشیده بود. از این لباسهای پلنگی که سپاهیها میپوشند. از کردهای مریوانی بود که مزدور رژیم هستند.»
گلوله در سر عثمان نمانده بود و از سرش رد شده بود. اگر سلاح «ژ۳» میبود، چون از نزدیک به او تیر خورده بود، سرش را داغون میکرد. اما سلاح کلاشنیکف بوده است که گلوله که از فاصله هفت -هشت متری به او خورده است و از داخل سرش رد شده است.
همان موقع، یک خانمی از آشناها که تیرخوردن عثمان را دیده بود به خاله عثمان زنگ میزند و خانواده به این شکل باخبر شده بودند. دل خالهاش نمیآید که به مادرش بگوید. تا به مادر و خانوادهاش بگویند شب میشود. وقتی شب به بیمارستان اللهاکبر میروند جنازه عثمان را نمیدهند. میگویند او اغتشاشگر است. جنازه را سپاه از بیمارستان عمومی به بیمارستان سپاه، که در میدان سپاه است، منتقل میکند و در سردخانه آنجا میگذارد.
سپاه یک بیمارستان کوچکی دارد برای اعدامیها، کولبرهایی که کشته میشوند و کسانی که نیروهای انتظامی در کوهها کشته است. جنازه این افراد را به سردخانه این بیمارستان میبرند.
خانواده عثمان وقتی میفهمند که عثمان در بیمارستان اللهاکبر نیست خیلی دنبالش میگردند. یکی به خواهرم میگوید که زخمی شده، یکی میگوید چیزی نشده، یکی میگوید پایش مجروح شده است و یکی میگوید دستش مجروح شده است. مادرش غش میکند. بعد یکی به آنها میگوید که همه جانباختگان را به بیمارستان سپاه بردهاند. خانواده در سردخانه عثمان را شناسایی میکنند. خواهرم دو بار غش کرده بود. چند نفر پدر عثمان را میشناختند. رفته بودند التماس کرده بودند که جنازه را بدهند. نمیدانم جنازه دیگر چیست که نگه میدارند. مامورها گفته بودند اینها اغتشاش کردهاند و علیه ما جنگیدهاند. دو روز بعد پیکر را ساعت دوازده شب به خانواده تحویل میدهند. به خواهرم گفته بودند که اگر مراسم شلوغ شود یا اعتراضی در تشییع جنازه شود، شما باید جوابگو باشید. جنازه را آرام به خاک میسپارید. تشیع جنازه کوچکی میتوانید بگیرید و عزاداری کوچکی برگزار کنید ولی شلوغ نباشد. شما زیر نظر سپاه هستید. هرجا شما مراسم ختم بگیرید مطمئن باشید نیروهای لباس شخصی ما در این مراسم شرکت میکنند. ما مواظب شما هستیم تا خطا نکنید. مردم هم بهخاطر اینکه مامورها گفته بودند شلوغ نباشد، زیاد به سر خاک نمیروند. خانواده عثمان را با تعدادی از فامیل و چند تا از دوستان دوروبر به خاک سپردند. همان جایی که خانواده میخواستند عثمان را دفن کردند.
برای پرداخت دیه و شهید اعلامکردن عثمان سراغ ما نیامدند. فقط یک ملای کرد از شورای روحانی مریوان، که یکی از فامیلهای دور پدر عثمان بود، برای ادای تسلیت سر زده بود و گفته بود که مواظب خودتان باشید. عثمان دیگر رفته و کشته شده است. کارهای دیگر نکنید. به فکر بچههای دیگرتان باشید. خواهرم یک پسر، یک دختر کوچک و یک نوه دارد، که پسر عثمان است.
دوبار خواهرم را از طرف سپاه احضار کرده بودند و خواهرم به آنجا رفته بود. برادر عثمان را هم یکبار احضار میکنند و دو ساعت در سپاه بوده است. خواهرم را هم دو ساعت نگه داشته بودند و بعد آزاد کرده بودند. گفته بودند که مواظب باشید با چه افرادی رفتوآمد میکنید. خواهرم هم بهخاطر بچههای دیگرش بیشتر از این نتوانسته کاری بکند.
فکر میکنم خانواده عثمان پیگیری کرده بودند که چرا پسر ما کشته شده است. گفته بودند که پسر ما داشته از آنجا رد میشده است. مگر قتلی کردهاند یا بنزینخانه سوزاندهاند. جرمشان چه بود. هنوز جوابی نشنیدهاند. فکر میکنم خانواده عثمان از طرف شورای روحانی شکایت کردند.
مادر عثمان نمیگذاشت عکس پسرش را روی قبرش بگذارند. مادرش میگفت که بگذارید فکر کنم که اینجا عثمان نیست و سر قبر یکی دیگر میآیم. مادرش خیلی عثمان را دوست داشت. خواهرم انقدر ناراحت است که کسی نمیتواند پیش او اسم عثمان را ببرد.
جانباختگان مریوان یازده نفر هستند. متاسفانه سه نفر معلوم نیست کجا هستند. ولی طبق خبرهایی که از مریوان دارم اسامی کسانی که روز جمعه یا روز شنبه متاسفانه جانباختهاند این است: مهران تاک، بهروز ملکی، شاهو والدی، عثمان نادری، دانیال استواری، ادریس بیواره، عثمان احمدی و آرین رجبی.
وضعیت خانواده کسانی که روز دوم و سوم در اعتراضات بودهاند و کشته شدند، سختتر بود. به خانوادههای این کشتهشدگان گفته بودند که روز دوم چرا در اعتراضات شرکت کرده بودند. روز دوم دیگر میدانستند تظاهرات است، چرا رفتند. گفته بودند که خودشان یکی از اغتشاشاگران هستند.
تا آنجایی که میدانم جنازه شاهو موحدی و بهروز ملکی بعد از یک هفته به خانوادههایشان تحویل داده شد. به آنها گفته بودند باید شب خاکسپاری بشوند.